می دانم روزی خواهد رسید
که تو نگاه می کنی و من؛
شعر می گویم...
تو می خندی و من؛
شعر می گویم...
تو راه می روی؛
آواز می خوانی؛
می نشینی؛
و شب ها...
با همان آرامش خاص خودت
به خواب می روی
و من؛
غَــــــزَل می گویم...غَـــــــزَل می شوم...
و تو می شوی اولین و زیباترین؛
کتاب شعرعاشقانه ی تاریخ که نَفَس می کشد ...
از در نشد از پنجره، زوری خودت رو جا نکن
آدمکای شهر ما، بازیگرایی قابلن
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن
تو قتلگاه آرزو عاشق کشی زرنگیه
شیطونک مغزای ما دلداده دورنگیه
دلخوشی های الکی، وعده های دروغکی
عشقاشونم خلاصه شد، تو یک نگاه دزدکی
آدمکای شب زده، قلبا رو ویرون میکنن
دل ستاره ی منو، از زندگی خون میکنن
ستاره ها لحظه ها رو، با تنهایی رنگ میزنن
به بخت هر ستاره ای، آدمکا چنگ میزنن
عمری به عشق پر زدن قفس رو آسون میکنن
پشت سکوت پنجره چه بغضی بارون میکنن!
مردم سر تا پا کلک، رفیق جیب هم میشن
دروغه که تا آخرش، همدل و هم قسم میشن
رو دنده حسادتا زندگی رو میگذرونن
عادت دارن به بد دلی نمی تونن خوب بمونن
قصه روزگار اینه، به هیچ کسی وفا نکن
روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه؟
لازم است گاهی از مسجد بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟
لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بیخیال شوی، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه؟
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟
لازم است گاهی محمد(ص) باشی، علی(ع) باشی، انسان باشی ببینی میشود یا نه؟
و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم آیا ارزشش را داشت؟
به نام غم ها به وجود اورنده ی اشك ها . به نام اشك تسكین دهنده ی قلب ها
به نام قلب ها ایجاد گر عشق و به نام عشق زیباترین خطای انسان
رسم زندگی این است: روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی
به
همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
و
تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟
این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
هنگامی كه دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود
دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب چنان به دربسته چشم می دوزیم كه درهای باز را نمی بینیم
فراموش مکن تا باران نباشد رنگین کمان نیست
تا تلخی نباشد شیرینی نیست
و
گاهی همین دشواری هاست که از ما انسانی نیرومند تر و شایسته تر می سازد خواهی دید
آری خورشید بار دیگر درخشیدن آغاز می کند
بهترین ایمان آن است که معتقد باشى هر جا که هستى
خدا با توست ......
گاهی باید به دور خودیک دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی
بلکه برای اینکه ببینی
برای چه کسانی اهمیت داری...... که این دیوار را بشکنند
یادت هست....؟!
روزی پرسیدی این جاده کجا میرود...؟!
و من سکوت کردم...
دیدی ...! جاده جایی نرفت...!
آن که رفت ، تو بودی
میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
میگویند یک روزی هست ..
که چرتکـه دست میگیرند و حساب و کتاب میکنند ...
و آن روز تـــو باید تــــاوان آن چه با من کردی را بدهی!
فقط نمیدانم ....
تاوان دادن آن موقع تـــو ، به چه درد من میخورد!؟!
با کسی باش که
وقتایی که دلت گرفته
حوصله نداری
ناراحتی
حس میکنی یه دنیا غم داری
بلد باشه شادت کنه
راه قلبتو بلد باشه
تنهات نزاه
خــــدا تنها روزنه امیدی است كه هیچگاه بسته نمی شود،
تنها كسی است كه با دهان بسته هم می توان صدایش كرد،
با پای شكسته هم می توان سراغش رفت،
تنها خریداریست كه اجناس شكسته را بهتر برمی دارد،
تنها كسی است كه وقتی همه رفتند می ماند،
...وقتی همه پشت كردند آغوش می گشاید،
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود
و تنها سلطانی است كه دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه كردن.
خـــــــــــدا را برایتان آرزو دارم...
یادت هست می گفتی : اگر تركم كنی روزی ، تمام عمر خاموشم ؟
به یادت هست می گفتی : نرو هرگز كه من بی تو فراموشم؟
به یادت هست می گفتی : كه هر لحظه ، شبها ، صدایت هست در گوشم ؟
كنون آن روزها رفته
، تو هم رفتی ،
اینك من شدم تنها ،
اسیر دردها ،
غمها تمام روزها ،
شبها ،
ماهها ...
شكسته در گلو بغضم ،
به یادت اشك می ریزم
به یادت ای وجودو هستی من
به یادت میمیرم
به یادت ای امید من
اکنون دور از آشیان میمیرم
به چه می خندی عزیز !؟
به چه چیز !؟
به شكست دل من... !
یا به پیروزی خویش !؟
به چه می خندی عزیز !؟
به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد !؟
یا به افسونگریِ چشمانت...
كه مرا سوخت و خاكستر كرد...!؟
"به چه می خندی تو...؟"
به دل ساده ی من می خندی !؟
كه دگر تا به ابد نیز به فكر خود نیست !؟
به جفایت كه مرا زیر غرورت له كرد !؟
به چه می خندی عزیز !؟
به هم آغوشی من با غم ها
یا به ...!
خنده دار است...بخند !!!
و اشک...
و خاطراتی مبهم از گذشته
و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام
فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود
خواب کودکانه ی من
و تو ماندی در خاطرم
بی آنکه تو را ..!!!
چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...
بعد از این همه عبورِ کبود،
قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند ، عشق بورز به آن ها که دلت را شکستند ، دعا کن برای آنان که نفرینت کردند ، درخت باش به رغم تبرها ، بهار شو و بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست ...
امروز کسی از من پرسید چند سال داری
گفتم روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم
کودکی چند ساله ام !!!
نشستم پای مشروب گفتن بخور بگو به
سلامتی اونی که دوستش دارم...
پیکو به لبم نزدیک کردم اما نخوردم!
ولی گفتم به سلامتیه اونی
که از وجودش نفس میکشم...
گفتن چرا نخوردی؟؟؟
سلامتیه اونو تو پاکی میخوام نه مستی!!!
روزهای سختی رو میگذرونم...
وقتی که نیستی همه چیز تنگ میشود
نفسم
دنیایم
دلم. . .
ممنونم از شب رویا
که بازم وقت دلتنگی به دادم میرسه....!
ممنون از غم كه همیشه و هر جا با منه وتنهام نمی ذاره...
خوب به چشمهایش نگاه کنید ... از نزدیک!
دستانش را بگیرید!
آنقدر نزدیکش باشید که گرمای نفس هایش را حس کنید!
خوب عطرش را بو بکشید!
موقع بوسیدنش از ته دل ببوسیدش... از ته دل ببوییدش ... از ته دل لمسش کنید!
... از ته دل نگاهش کنید ... از ته دل صدایش کنید!
از تمام لحظات با هم بودن نهایت استفاده را بکنید!
روزی می رود ...
و حسرت همه ی اینهایی که گفتم در دلتان می ماند.
آنکه رفت,به حرمت آنچه باخود برد حق بازگشت ندارد. رفتنش مردانه نبود.لااقل مرد باشد برنگردد. خط زدن برمن پایان من نیست، آغاز بی لیاقتی اوست!
بیچاره مترسک…
سرتاسر سال از مزرعه مواظبت کرد
در آغاز فصل سرد تنش هیزم آتش کشاورز شد
پاداش وفاداری جز این نیست….
“هیچگاه فکر نمیکردم اینقد گران قیمت باشم …به هرکس رسیدم مرا فروخت!!”
من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم!!
عاری از عاطفه ها
تهی از موج و سراب
دورتر از رفقا…
خالی از هرچه فراق!!
من نه عاشق هستم ؛
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من دلم تنگ خودم گشته و بس…!
انگیزه ای برای آمدن ندارم
تکراری شده است حتی
این دفتر تنهایی من.
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم ... تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست .. . تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد
عادت ...!
چه طعم ِ تلخی دارد
وقتی آن را با عشق اشتباه بگیری .....!
دیشب که باران آمد، میخواستم سراغت را بگیرم اما خوب میدانستم باز هم که پیدایت کنم،
باز زیر چتر دیگرانی
دلتنگی هایم که یکی دوتا نیست...
بخواهی بشماری تا فردا طول می کشد.!
تو که می دانی فردای من و تو
چقدر دیر میاید.
اما دست از من و دلتنگی هایم برندار
میدانی با آنها چه کاخ آرزوها ساخته ام...؟!
دست به صورتم نزن
می ترسم بیفتد..
نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد ..
سیل اشک هایم تو را با خود ببرد ..
و باز ..
من بمانم و تنهایی
چند وقتیست
هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ...
نگاهم اما ...
گاهی حرف می زند...
گاهی فریاد می کشد...
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته
چه می خواهد بگوید ...
هربار که کودکانه دست کسی رو گرفتم
گم شده ام !!!
ترس من از گم شدن نیست ..
ترسم از گرفتن دستی ست که بی بهانه رهایم کند !
ســُــرخ می شوی ، وقتی می شنوی دوستت دارم !
زرد می شوم ، وقتی می شنوم " دوســــتش ...داری " !!
چهار شنبه سوری راه انداخته ایم...
ســـرخی ِ تو از من ، زردیِ من از تــــو !
همیشه من می سوزم .....و همیشه تو می پــــری
آن سوی دلتنگی ها. آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن
هاست.
دوست خوبم
دعامیکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تورا
درانحصارقطره های اشک نبینم
دعامی کنم که لبانت رافقط درغنچه های لبخندببینم
دعامیکنم دستانت که وسعت آسمان وپاکی دریاوبوی بها راداردهمیشه ازحرارت عشق گرم باشد
من برایت دعامیکنم که گل های وجودنازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه خانه ات دعامیکنم
که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشیدآسمان زندگیت دعامیکنم که هیچگاه غروب نکند
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
شاید! شعر همین است که من عاشق تو باشم و تو! با هر که می خواهی
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت.
می گویند : شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!!
و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!!
گوشه ی خیابان شاد میزد...!!
اما با چشمهای خیس...!
وابستگــی هــا
وام هـــای کــوتـــاه مــدتــی هستــند بــا بهــره هـــای ـسنگیــن...........
برای دروغ هایمان ،
خدا را قسم میخوریم ،
و به حرف راست که میرسیم ؛
می شود جان ِ تــو…
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…
خسرو شکیبایی می گفت:
بعضی وقت ها یکی طوری می سوزونتت
که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،
... بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه
که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن.
زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست.
شاید آرام تــر می شدم
فقــط و فقـــط…
اگر می فهمیدی ،
حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی
نوشته نشده اند !!!
دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....
ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....
روزها ،ماه ها را و ....
ماه ها..... سالها را
واین چنین می شود که ایام می گذرد
ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را
باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...
می گویم:.
.
.
انگار همین دیروز بود
چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی کسـی زیــر ایـن گنــبد کبــود
انتظــارت را میـکشـــــد چــه شیرین اســـــت
طعــم پیامکی کــه میگـــوید :
" کجایـی نگران شدم "
بعد از من اگر روزی بغض گلویت را فشرد...
پای احساست اگر بر سنگ خورد...
یا اگر یک روز دستان تو هم
گرمی دست کسی را در میان خود ندید...
و ندر آن هنگام تلخ
که فضای سینه ات جز آه آتشناک
چیزی را نمی داد گذر...
یادی از این پسر افسرده کن
بعد از من اگر زین کوچه ها
قلب تنهایی گذشت...
در نگاه او اگر برق نیاز
بر دو پایش پینه بود...
یادی از این خسته ی دلمرده کن
روزگاری بعد از این شاخه خشکی اگر دیدی به باغ...
بلبل افسرده ای دیدی به شاخ...
یادی از این شاعر پژمرده کن
گر شبی تنها شدی در خلوتی...
یافتی از بهر گریه مهلتی...
لیک اشکی گونه ات را تر نکرد...
درد خود را با خدا گفتی ولی باور نکرد...
روزگاری بعد از این
گر تو هم عاشق شدی...
یاد کن از من که...
هیچ...
ما همه با زندگی معامله می کنیم …!
با خودمان هم معامله میکنیم و با کسانی که دوستشان داریم هم …!
اگر نبخشی ، نمی بخشم
خیانت کنی ، خیانت میکنم
بدی کنی ، بدی میکنم
دروغ بگویی ، دروغ می گویم
و همیشه کوچک می مانیم ؛
بدون تجربه ی زندگی بالاتر و آرمانی تر …!
این را بدانیم که با خوب ، خوب بودن هنر نیست ...
یک...
یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشد؛
یک لبخند میتواند آغازگر یک دوستی باشد؛
یک دست می تواند یاریگر یک انسان باشد؛
یک واژه می تواند بیانگر هدف باشد؛
یک شمع می تواند پایان تاریکی باشد؛
یک خنده می تواند فاتح دلتنگی باشد؛
امید می تواند رافع روحتان باشد؛
یک نوازش می تواند راوی مهرتان باشد؛
یک زندگی می تواند خالق تفاوت باشد؛
امروز آن "یک" باشید...
تو می دانی چه احساسی دارم
تو می شنوی که چگونه می اندیشم
تو درک می کنی..
تو دوست منی..
روزت بخیر دوست من
تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه . . .
تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره...
تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی ...
تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی...
تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال...
تویی که واس خودت آواز میخونی....
تویی که این روزا توی دنیای مجازی غرق شدی...
تویی که حتی توی دنیای مجازی هم خودتو گم کردی...
تویی که نمیدونی چه ریختی خودتو خالی کن...
به سلامتی تو...
وقتی فهمیدی قرار نیست با هر زن یا دختری که دوست شدی،به رختخواب بری ؛
هر وقت یاد گرفتی بدون توقع دوستی کنی ...
هر وقت فهمیدی هر کسی که دوستت شد ،دوست دخترت نیست
و برای جواب سلامش باید به یک علیک محترمانه فکر کنی نه به پیدا کردن یک مكان خالی ...
اونوقت میتونی
روی همراهی و همدلی یک جنس مخالفت حساب کنی
خدایا!
کودکان گل فروش را می بینی؟!
مردان خانه به دوش،
دخترکان تن- فروش،
مادران سیاه پوش،
کاسبان دین فروش،
محراب های فرش پوش،
پدران کلیه فروش،
زبان های عشق فروش،
انسانهای آدم فروش،
همه رامی بینی؟!
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم،
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد رفیق…!!!
چه تَنگنایِ سَختی است
یک انسان یا باید بِمانَد یا بِرَود
و این هر دو
اکنون بَرایم از مَعنی تُهی شُده است.
و دَریغ که راه سِومی هَم نیست!
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران
خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
وبشر هیچ ندانست که بود
خود اوهم به یقین آگه نیست
چون نمی داند کیست
چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست
قیصر امین پور
" مادرم ".....
مرا ببخش
دردِ بدنم بهانه بود ،
کسي رهايم کرده
که صداي بلند گريه ام
اشک هايت را درآورد ...
(فرستنده متن:ابجی الهه)
کمی مهربانتر باش لطفا !
برای شانه ام سنگین است این سرسنگینی ها...
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
دلم میشکند گاهی..........
که صدایی از تو در ذهنم نمی یابم
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
در کوچه های دلتنگی چه سنگین گام بر می دارم
کدامین خاطرهء گمگشته را می جویم؟
کدامین عشق فرو خفته را دنبال می کنم؟
هر بار خسته از این پرسهء آشفته باز می گردم و
باخود می گویم، یقین راه را اشتباه رفته ام
بار دیگر از همان راه می روم
نگو چه امید عبثی!!!که اگر بنشینم می میرم
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
از میان این همه "بود"
من در آرزوی یکی ام که " نبود
^^^^^^^^^^^^^^^^^
آرامشــي ميخواهم ،
خلوتــي ميخواهم ،
تــو باشي و من ..در کنار هم ...
تو
سُکوت کنــي
و مَــن
...گوش کنم
^^^^^^^^
تو به افتادن من در خیابان خندیدی و من همه حواسم به چشمان مردم شهر بود که عاشق خنده ات نشوند ...
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ ^^^^^^^^^^^^
من کوتاه می نویسم
تو بلند بخوان...
دوســــــتت دارم
^^^^^^^^^^
باران که می*بارد...
باید آغوشی باشد
پنجره*ی نیمه بازی
موسیقی باران
بوی خاک
سرمای هوا
گره*ی کور دست*ها و پاها
گرمای عریان عاشقی
صدای تپش قلب*ها
خواب هشیار عصرانه
باران که می*بارد...
باید کسی باشد
.: Weblog Themes By Pichak :.