قصه از اینجا شروع شد....

 

قصه از اینجا شروع شد....

خیلی عصبانی بود. گفت اگه دوستم داری ثابت کن!

 

گفتم چه جوری؟؟؟؟

تیغ رو برداشت گفت رگت رو بزن. گفتم مرگ و زندگی دست خداست!!!

گفت پس دوستم نداری؟

تیغ رو برداشتم رگمو زدم! وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون میدادم زیر لب آروم گفت:

"اگه دوستم داشتی تنهام نمیذاشتی....."

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, | 18:48 | نویسنده : reza |
  • سیتی جاوا
  • قالب وبلاگ