معرفي كتاب پايي كه جاماند



"پايي كه جا ماند" كتابي ارزشمند است كه توسط دفتر ادبيات و هنر مقاومت به زيور طبع آراسته شده و به مشتاقان آثار دفاع مقدس ارائه گرديده است.
اين كتاب حاوي يادداشت‌هاي روزانه "سيد ناصر حسيني پور" از زندان‌هاي مخفي عراق است. سيد ناصر به اسارت دشمن متجاوز بعثي در مي‌آيد و روزهاي سخت و پرالتهاب را پشت سر مي‌گذارد و رنج و سختي‌هاي طاقت فرسا را كه با شكنجه‌هاي مكرر بعثيون بر روح و جسمش فرود مي‌آيد تحمل مي‌كند.
او كه از 14 سالگي به جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل مي‌شتابد و در مجاهدت خالصانه و مظلومانه در راه محبوبش سر از پا نمي‌شناسد، در سن 16 سالگي اسير مي‌شود و حماسه‌هايي در اسارت مي‌آفريند كه براي نسل امروز و فردا سرشار از درس‌هاي بيداري و پيام‌هاي رشد و آگاهي مي‌باشد.
اين كتاب ماندگار كه بيست و يكبار تجديد چاپ شده است، در پانزده فصل، يادداشت‌هاي سيدناصر را در برگرفته است. اين فصول عبارتند از:
- فصل اول، جزيره مجنون، جاده خندق
- فصل دوم، جزيره مجنون، پد خندق
- فصل سوم، الميمونه، سپاه چهارم عراق
- فصل چهارم، دژبان مركز بغداد، زندان الرشيد
- فصل پنجم، بيمارستان الرشيد بغداد
- فصل ششم، دژبان مركز بغداد، زندان الرشيد
- فصل هفتم، تكريت، كمپ ملحق
- فصل هشتم، تكريت، اردوگاه 16
- فصل نهم، تكريت، كمپ ملحق
- فصل دهم، تكريت، بيمارستان القادسيه
- فصل يازدهم، تكريت، كمپ ملحق
- فصل دوازدهم، تكريت، اردوگاه 16
- فصل سيزدهم، حبانيه، بيمارستان 17 تموز
- فصل چهاردهم، اردوگاه 13 رماديه

- فصل پانزدهم، ايران، تولدي دوباره
زيبايي‌هاي اين كتاب را در آغازين صفحات آن مي‌توان به نظاره نشست، آنجا كه سيدناصر حسين? پور اين اثر را به مخاطب خاص خود تقديم مي‌كند. اين زيبايي را با چشم جان مي‌نگريم:
تقديم به:
گروهبان عراقي، وليد فرحان، سرنگهبان اردوگاه 16 تكريت.
نمي دانم، شايد در جنگ اول خليج فارس توسط بوش پدر كشته شده باشد.
شايد هم در جنگ دوم خليج فارس توسط بوش پسر كشته شده باشد.
شايد هم زنده باشد.
مردي كه اعمال حاكمانش باعث نفرين ابدي سرزمينش شد.
مردي كه مرا سال‌ها در همسايگي حرم مطهر جدم، شكنجه كرد.
مردي كه هر وقت اذيتم مي‌كرد، علي جارالله نگهبان شيعه عراقي در گوشه‌اي مي‌نگريست و مي‌گريست.
شايد اكنون شرمنده باشد؛
با عشق فراوان اين كتاب را به او تقديم مي‌كنم.
به خاطر آن همه زيبايي‌هايي كه با اعمالش آفريد.
و آن چه بر من گذشت،
جز زيبايي نبود.
و ما رأيت الا جميلا!
"ن - ح"
دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنري در متن كوتاهي درباره سيدناصر و حضورش در جبهه‌ها و اسارتش به دست دشمن چنين مي‌نويسد:
"همه شانزده سالگي‌اش را جلوي آتش مي‌برد. ديده بان جزيره مجنون است؛ جزيره‌اي كه در يك مشت خاك آن ديدن چند پوكه و تركش تعجبي ندارد! هر روز رنگين كمان آرزوهاي شانزده سالگي‌اش را پاي دكل مي‌گذارد و بالا مي‌رود. هم نگاهش و هم خودش از دالان دوربين مي‌گذرند و تا خط عراقي‌ها مي‌روند و مي‌آيند شايد دست فرماندهان عراقي را بخوانند كه چه خواهند كرد؟
امروز 4/4/1367 است كه سيد ناصر حسيني پور از دكل پايين مي‌آيد و دوربين را به ديده بان ديگري مي‌سپارد. آرزوهاي شانزده سالگي‌اش را روي كول‌اش مي‌اندازد و طرف قرارگاه مي‌آيد تا آنچه را كه از جابه جايي نيروهاي عراقي خوانده است براي فرماندهانش بگويد. او بوي حمله عراقي‌ها را به مشام فرماندهانش مي‌رساند. حمله‌اي كه سرنوشت او، جزيره مجنون و بسياري از دوستان و همشهري‌هايش را دگرگون مي‌كند.
عراقي‌ها سيدناصر ديده بان را كه حالا يك پايش به رگ و پوستي بند است به اسيري مي‌برند. اين بار او نه از دالان دوربين بلكه از نزديك آنچه از عراقي‌ها مي‌بيند پنهاني مي‌نويسد.
سيد پاي شانزده سالگي‌اش را در خاك عراق جا مي‌گذارد اما اين كتاب را براي ما مي‌آورد. براي ما كه فرمانده‌اش نيستيم. كتابي با حرف‌هايي كه مي‌توان به آن تكيه كرد، هر چند پاهاي مان سالم باشد."



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, | 17:16 | نویسنده : reza |
  • سیتی جاوا
  • قالب وبلاگ